به یاد ندارم در طی سالیان گذشته، چه آنکه در ذهن خودم باقی مانده و چه آنکه از قدیمیترها شنیدهام، آدم سیاستمدار به معنای خاص آن، از نگاه عامه مردم بخصوص جوانان هم سن و هم اندیشه من، فردی محبوب بوده باشد. محبوب نه به معنای موافق با رویکرد و گرایشات سیاسیاش، بلکه محبوب به معنای عام آن، یعنی دوستداشتی بودن.
سیاستمداران، به لحاظ جایگاه شغلی و موقعیت خاصی که در آن قرار دارند، معمولاً در شرایطی قرار میگیرند که حتی اگر خودشان هم نخواهند، شخصیتشان را تحت تأثیر قرار میدهد که اغلب با نوعی جوزدگی همراه است. اگر از آنان منتفر نباشید، حداقل مطمئنید که دوستشان ندارید و با شنیدن اسمشان احساس خوشایندی ندارید. اما حالا دیگر استثنایی وجود دارد.
تحصیلکرده آمریکا بود، ریش پرفسوری داشت، عضو فیسبوک بود، با رسانههای خارجی انگلیسی صحبت میکرد، همیشه لبخند به لب داشت و البته متدین هم بود. محمدجواد ظریف؛ تنها سیاستمدار چند دهه اخیر که از همان ابتدا رویکرد متفاوتی نسبت به دیگران از خود نشان داد.
وقتی پستهای آقاجواد را در فیسبوک مرور میکردم، به همان سادگی بود که یک نوجوان دبیرستانی ـ بدون ادعا ـ بخواهد اتفاق روزمرهاش را بنویسد. شاید اگر رودربایسی نداشت، دستپخت خانمش را تشریح میکرد که شام امشب شور شده بود یا بینمک!
در جریان چند دور گفتوگوهای هستهای، آقا جواد بیش از هرکس دیگری زیر ذرهبین بود. همانهایی که آرزویشان ناکامی او و دولت روحانی بود، بیش از هرکس دیگری حسرت این محبوبیت را خوردند. همانهایی که یک دوستداشتهشدن حقیقی و بدون چشمداشت را برای خود جز آرزویی ندیدند و هرگز هم به آن نرسیدند.
وقتی از ژنو برگشت، انگار تنها نبود؛ غرور تکتک ایرانیها را هم با خود آورده بود. فارغ از اینکه مذاکرات چه نتایجی داشت، وزرای خارجه قدرتمندترین کشورهای جهان را میدیدی که از آقاجواد وقت میگرفتند تا به بهانه نشستهای دوجانبه، لحظاتی کنارش بنشینند. شاید آنها هم مثل خیلی از ماها او را سیاستمداری انباشته از غرور جایگاهش نشناختند.
نظرات (1)