یک مکعب عشق
دانهدانه مکعبهای زندگیات را روی هم میچینی، اما آن زیرها، میلغزد و تمام سازهات، زندگیات، فرو میریزد.
دانهدانه مکعبهای زندگیات را روی هم میچینی، اما آن زیرها، میلغزد و تمام سازهات، زندگیات، فرو میریزد.
صد هزاران دام و دانه است ای خدا
ما چو مرغان حریص بینوا
...
پایانیترین شب سال، طبق سنتی دیرین، مروری است بر تمام آن چیزی که در آن سال بر بعضیهایمان میگذرد.
صادق هدایت برای من، خیلی جالب شروع شد. هیچ شناختی از این نویسنده نداشتم. کلاس چهارم ابتدایی بودم که روزی یکی از همکلاسیهایم کتابی به مدرسه آورد و آن را به من داد با این توضیح که: «هرکس نوشتههای این نویسنده رو بخونه خودکشی میکنه!»
پولهایش را با خون دل جمع کرده بود. حتی از خورد و خوراکش هم کم گذاشته بود. آخر آن روزها دستش خیلی تنگ بود. صندوقچه پساندازش را روی فرش کهنه خانه کوچکش خالی کرد و شمرد. ای کاش بیشتر بود!